Harfe _

ساخت وبلاگ

رفاقت یعنی این..... دوست دیرینه اش در وسط میدان جنگ افتاده ، میتوانست بیزاری و نفرتی که از جنگ تمام وجودش را فرا گرفته ، حس کند سنگر آن ها توسط نیروهای بی وقفه دشمن محاصره شده بود سرباز به ستوان گفت: آیا امکان دارد برود و خودش را به منطقه ی مابین سنگرهای خود دشمن برساند و دوستش را که آنجا افتاده بود بیاورد ؟ستوان جواب داد: میتوانی بروی اما من فکر نمی که ارزشش را داشه باشد ، دوست تو احتمالا مرده و تو فقط زندگی خودت را به خطر می اندازی !!!!!!!!!!!!!حرف های ستوان را شنید ،اما سرباز تصمیم گرفت برود و به طرز معجزه آسایی خودش را به دوستش رساند ، اورا روی شانه های خود گذاشت و به سنگر خودشان برگرداند ترکش هایی هم به چند جای بدنش اصابت کرد. وقتی که دو مرد باهم برروی زمین سنگر افتادند ، فرمانده سرباز زخمی را نگاه کرد و گفت : من گفته بودم ارزشش را ندارد دوست تو مرده و روح و جسم تو مجروح و زخمی است . سرباز گفت : ولی ارزشش را داشت ، ستوان پرسید  منظورت چیست ؟ او که مرده ، سرباز پاسخ داد : بله قربان!اما این کار ارزشش را داشت زیرا وقتی به او رسیدم او هنوز زنده بود و به من گفت : میدانستم که می آیی....... می دانی ؟! همیشه نتیجه مهم نیست کاری که تو ازسر عشق وظیفه انجام می دهی مهم است . مهم آن کسی است یا آن چیزی است که تو باید به خاطرش کاری انجام دهی...... پیروزی یعنی همین ............ Harfe _...ادامه مطلب
ما را در سایت Harfe _ دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 2leylarahsepar1 بازدید : 3 تاريخ : شنبه 24 دی 1401 ساعت: 19:05

آبجی کوچیکه گفت : زودی یه آرزو کن ، زودی یه آرزو کن !!! آبجی بزرگه چشماشو بست و آرزو کرد … آبجی کوچیکه گفت : چپ یا راست ؟ چپ یا راست ؟ آبجی بزرگه گفت : م م م راست … آبجی کوچیکه گفت : درسته ، درسته ، آرزوت برآورده میشه ، هورا … بعد دستشو دراز کرد و از زیر چشم چپ آبجی مژه رو برداشت ! آبجی بزرگه گفت : تو که از زیر چشم چپ ورداشتی ؟!؟! آبجی کوچیکه چپ و راست رو مرور کرد و گفت : خوب اشکال نداره … دستشو دراز کرد و یه مژه دیگه از زیر چشم راست آبجی برداشت و گفت : دیدی ؟ آرزوت میخواد برآورده شه ، دیدی ؟ حالا چی آرزو کردی ؟؟؟ آبجی بزرگه گفت : آرزو کردم دیگه مژه هام نریزه … بغض عج Harfe _...ادامه مطلب
ما را در سایت Harfe _ دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 2leylarahsepar1 بازدید : 16 تاريخ : جمعه 12 شهريور 1400 ساعت: 0:05

بعضی چیز ها هستند....  اصلا زندگیت را تغییر میدهند... مثلا خنده های تو...مثلا تجزیه...مثلا کفش های سیاهت وسط برف....مثلا بوی خوش مادربزرگ... بعضی چیزها هستند آزارت میدهند... مثلا گریه...مثلا همان چند دقیقه دوری.....مثلا فاصله...مثلا وقتی چمن بوی تازگی نمیدهد...مثلا وقتی ماه برق نمیزند...مثلا وقتی کودکی از گشنگی میمیرد و طعم خوش جیغ کشیدن در طبیعت را نمیچشد... بعضی چیزها هستند کلا بی احساسند...مثل همان درختچه های بیابان های برهوت مدرسه که هربار میبینیمشان انگار هوایمان را گرفته اند...  بعضی چیزها خیلی خوبند... مثل چای زعفران همراه با یک کتاب خوب و بوی کاغذ... زندگی زیب Harfe _...ادامه مطلب
ما را در سایت Harfe _ دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 2leylarahsepar1 بازدید : 6 تاريخ : جمعه 12 شهريور 1400 ساعت: 0:05